اشعار محمد مهدی خانمحمدی

نخورده مست کنی از مقام باده بگویی   / محمد مهدی خانمحمدی

به واژه سخت بگیری که شعر ساده بگویی
و با اراده بکوشی که بی اراده بگویی

برای اینکه غزل بوی عارفانه بگیرد 
نخورده مست کنی از مقام باده بگویی
 
برای کنگره های سراسری بنویسی
و از اصول و مبانی خانواده بگویی
 
ستون شعر سیاسی شوی برای جراید
جوابیه به اراجیف تاج زاده بگویی

برای رفتن دیدار نیمه رمضان هم
از اول رجب اشعار فوق العاده بگویی

چه فایده؟! مگر اینکه برای حضرت زهرا
بسوزی و غزلی را که اذن داده بگویی
 

311 0 5

که بسته شد حرم و باز شد ستاد شما / محمد مهدی خانمحمدی


چه مضحک ست در این قصه عدل و داد شما
که بسته شد حرم و باز شد ستاد شما

اراده کرده خدا تا همیشه تطهیرا
خلاف نص صریح ست اجتهاد شما

عمود خیمه ی عباس اعتماد من ست
اگرچه بوده امان نامه اعتماد شما

صدوق گفته که زهراست نوحه خوان حسین
چگونه روضه نگیرم به استناد شما

که روضه ها نمکِ شیر مادرم بودست
مگر که اشک نبوده ست در نهاد شما

به پاکی حرم اهل بیت معتقدم
اگرچه کافر محضم به اعتقاد شما

غبار فرش حرم سرمه ی بروجردی ست
که نور علم کجا و کجا سواد شما

به روز واقعه شرمنده ی حرم هائید
عرق نشسته به پیشانی معاد شما
 
809 3 4.71

وا می شود هر روز شب بویی به دستت / محمد مهدی خانمحمدی

 وا می شود هر روز شب بویی به دستت
وقتی نوازش می شود مویی به دستت

از کودکی موسیقی ات را گوش دادم
وقتی تکان می خورد نأنویی به دستت

بگذار مادر ظرف ها را من بشویم
شاید زبانم لال، چاقویی به دستت...

از زرق و برق زندگی آسان گذشتی
حتی نمی بینم النگویی به دستت

گلهای قالی جان بگیرد تا بگیری
دستی به زانویی و جارویی به دستت

تا شانه هایش را نوازش کردی آرام
ترمیم شد بال پرستویی به دستت

1912 0 4.13

با سمِّ اسبان تکاندیم از کوه‌ها خستگی را / محمد مهدی خانمحمدی

ای خنجرِ آب دیده، ما تشنه‌ی کارزاریم
لب‌بسته زخمیم اما در خنده، خون‌گریه داریم
 
تا سر زند آفتابی، هرگز ندیدیم خوابی
از چشم سرخ شرابی، پیداست شب‌زنده داریم
 
با سمِّ اسبان تکاندیم از کوه‌ها خستگی را
ماییم از نسل خورشید، برقله‌ها تک سواریم
 
تا کاروانِ پس از ما، پیدا کند راه از چاه
یا رد پا یا که پایی در جاده جا می‌گذاریم
 
هرچند حالا خموشیم، وقتش رسد می‌خروشیم
یک روز خرما فروشیم ، یک روز بالای داریم
 
«امشوا الی الموت مشیا...» این است جانبازی ما
یعنی که فرزندِ حیدر لب تر کند ذوالفقاریم

1538 1 5

رباب آب شد اما علی که آب نخواست / محمد مهدی خانمحمدی

مگر که گریه کند چاه زمزمی دیگر
که خشک مانده لب ذبح اعظمی دیگر

امید، مشک عمو بود و هر کسی می گفت
رباب گریه نکن صبر کن کمی دیگر...

عمودِ خیمه رطب های تازه می ریزد
اگر اراده کند باز مریمی دیگر

ولی رباب که سر گرم ذکر یا رب بود
غمی نداشت بخواهد خدا غمی دیگر

دل از تمامی عالم برید و با لبخند
روانه کرد علی را به عالمی دیگر

رباب آب شد اما علی که آب نخواست
سه جرعه آمد و نوشید مرهمی دیگر

دو دست خالی خود را تکان تکان می داد
که جز خیال علی نیست همدمی دیگر
 
1470 0 5

از سرزمین قبله فقط یک نوار ماند / محمد مهدی خانمحمدی

ﺁﺗﺶ، ﮔﻠﻮﻟﻪ، ﺳﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ
ﺟﺎﯼ ﻗﻠﻢ ﺗﻔﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ

ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﻮﭖﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺎﺯﻡ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺷﻌﺮ
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺑﻤﺐ ﺑﭙﯿﭽﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺷﻌﺮ

ﺑﺎﯾﺪ ﻗﻠﻢ ﺑﻪ ﺭﻗﺺ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺟﻨﻮﻥ ﮐﻨﺪ
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺗﻀﯽ ﺑﺸﻮﺩ ‏« ﻓﺘﺢ ﺧﻮﻥ ‏» ﮐﻨﺪ

ﺑﺎﯾﺪ ﻟﺒﺎﺱ ﺭﺯﻡ ﺑﭙﻮﺷﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﻣﻦ
ﺑﺎﯾﺪ ﺳﭙﺎﻩ ﻗﺪﺱ ﺷﻮﺩ ﻭﺍﮊﻩﻫﺎﯼ ﻣﻦ

ﭘﯿﻐﻤﺒﺮﺍﻥ ﺷﻌﺮ ﺍﮔﺮ ﻧﻌﺮﻩﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ
ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﺟﺎﻫﻠﯿﺖ ﺍﯾﻦ ﻋﺼﺮ ﻣﯽﺷﺪﻧﺪ

ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺣﺮﻑ ﻟﯿﻠﯽ ﻭ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻧﻤﯽﺯﺩﻧﺪ ...
ﺁﺗﺶ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﺷﺎﺧﻪﯼ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻧﻤﯽﺯﺩﻧﺪ

ﺍﺯ ﺑﺲ ﺧﯿﺎﻝ ﺩﺭ ﺧﻢ ﺍﺑﺮﻭﯼ ﯾﺎﺭ ﻣﺎﻧﺪ
ﺍﺯ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻗﺒﻠﻪ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻧﻮﺍﺭ ﻣﺎﻧﺪ

ﺍﯾﻦﮔﻮﻧﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﮔﺮﮒ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﻋﺰﯾﺰ ﺷﺪ
ﯾﻮﺳﻒ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻌﺮﮐﻪﻫﺎ ﺭﯾﺰﺭﯾﺰ ﺷﺪ

ﺍﯾﻦﮔﻮﻧﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮ ﺟﺒﺮﺋﯿﻞ ﺳﻮﺧﺖ
ﺑﺮﻋﮑﺲ ﻣﻌﺠﺰﺍﺕ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﺧﻠﯿﻞ ﺳﻮﺧﺖ

ﺟﺮﯾﺎﻥ ﮔﺮﻓﺖ ﻗﺼﻪﯼ ﺗﻠﺦ ﺳﻘﯿﻔﻪﻫﺎ
ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺗﺎﺝ ﻭ ﺗﺨﺖ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺧﻠﯿﻔﻪﻫﺎ

ﺗﻤﺜﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﻣﻌﺎﻭﯾﻪ ﺁﻝﺳﻌﻮﺩ ﺷﺪ
ﻭﻗﺘﯽ ﻏﻼﻡ ﺣﻠﻘﻪﺑﻪﮔﻮﺵ ﯾﻬﻮﺩ ﺷﺪ

ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻨﺎﯼ ﺍﺻﻠﯽ ﺩﯾﻦ ﺍﺳﺘﻘﺎﻣﺖ ﺍﺳﺖ
ﺩﺳﺖ ﯾﻬﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻔﺸﺎﺭﯼ، ﺣﻤﺎﻗﺖ ﺍﺳﺖ

ﺁﺗﺶ، ﮔﻠﻮﻟﻪ، ﺳﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ
ﺟﺎﯼ ﻗﻠﻢ ﺗﻔﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ ...

ﻣﺎ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﯼ ﻭ ﻏﯿﺮﺧﻮﺩﯼ ﺯﺧﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩﺍﯾﻢ
ﺗﺎ ﺟﻨﮓ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺧﻮﺩ ﭘﯿﺶﺑﺮﺩﻩﺍﯾﻢ

ﺍﺯ ﻏﺮﺏ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﺑﻪ ﯾﺎﺭﯼ ﺍﻧﻘﻼﺏ
ﯾﮏ ﻋﺪﻩ ﺍﺯ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﻣﺎ، ﻣﺜﻞ ﺧﺮﺱ، ﺧﻮﺍﺏ...

ﺩﺭ ﻓﺘﻨﻪﻫﺎ ﻭ ﻫﻤﻬﻤﻪﻫﺎ ﻋﻘﻞ ﮐﻞ ﺷﺪﻧﺪ
ﭘﺲﻣﺎﻧﺪﻩﻫﺎﯼ ﺍﺭﺗﺶ ﻣﺎﺭﺷﺎﻝ ﺩﻭﮔﻞ ﺷﺪﻧﺪ

ﮔﻔﺘﻨﺪ : ‏« ﺷﯿﻌﯿﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﺳﺨﺘﯽﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﺎﺯ
ﺟﯿﺐ ﺣﻤﺎﺱ ﭘﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﭘﻮﻝ ﻧﻔﺖ ﻭ ﮔﺎﺯ ‏»

ﻫﻢ ﻋﺎﻟﻤﺎﻥ ﻣﺠﺘﻬﺪ ﮐﻔﺮ ﻭ ﺩﯾﻦ ﺷﺪﻧﺪ
ﻫﻢ ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﺷﺪﻧﺪ

ﻣﺜﻞ ﮐﻼﻡ ﻣﺒﻬﻢ ﻃﻔﻠﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﺧﻮﺍﺏ
ﻫﯽ ﺣﺮﻑ ﻣﯽﺯﻧﻨﺪ، ﻓﻘﻂ ﺣﺮﻑ ﺑﯽﺣﺴﺎﺏ

امروز اگر مقاومت غزه سرد بود
میدان انقلاب زمین نبرد بود

ﻣﺎ ﺩﺍﻍﺩﯾﺪﻩﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺁﺗﺶﻓﺸﺎﻥ ﺷﺪﯾﻢ
ﺗﺎ ﻣﻈﻬﺮ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﺍﯾﻦ ﻭ ﺁﻥ ﺷﺪﯾﻢ

ﭘﯿﺮﻭﺯ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﺳﺎﺩﮔﯽ
ﺑﺎ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﮔﯽ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﮔﯽ
 

3851 3 4.86

تعبیر های تازه ی خواب پیمبرند / محمد مهدی خانمحمدی

باید به رنگ خون، قلم شاعران شود
باید شهید شد که مناسک بیان شود

باید به خون خود بنویسند شاعران
مثل شهید اول از احرام زائران

وقتی که خاک سرخ یمن شد عقیق تر
زخم عمیق گرده ی ما شد عمیق تر

حکم جهاد بین مناسک "ورود" کرد
این از "حکومتی" ست که آل سعود کرد

این گونه شد که گرگِ یهودی عزیز شد
در حج، لباسِ یوسفِ ما ریز ریز شد

موسی همین که عازم میقات می شود
گوساله ای برای خدا لات می شود

 عیسی، دمش به حکم یهودا حلال شد
خونِ حواریون همگی پایمال شد
 
وقتی که بندگانِ هبل های شش پرند
قربانیان تازه برایش می آورند

باور نمی کنم که چنین سوخت جبرئیل
یا این که حاجیان همه مُردند بی دلیل

این قصه آب می خورد از کینه ی غدیر
از دشمنانِ بی صفت حضرت امیر

اینان که بازمانده ی جمع سقیفه اند
در سایه ی حکومت شیطان، خلیفه اند

بوزینگان دوباره به بالای منبرند
تعبیر های تازه ی خواب پیمبرند

 هر سال فتنه های پیاپی به پا کنند
تا عید را برای من و تو عزا کنند

این یک حقیقت است که هر روز کربلاست
حج خلیل، حج حسینی در انتهاست

 ما نیز مثل عون و وهب جزو لشکریم
پس نیزه ها کجاست که قاری می آوریم
 
بر خاک مانده نعش بدن ها هنوز هم
مقتل بیاورید گذشت از سه روز هم
 
در ازدحام جمعیت از حال می روند
یعنی که با امام به گودال می روند

حُجاج مثل رود به دریا رسیده اند
پس در منا به وادی مِنّا رسیده اند

 

2725 0 5

کوزه ای بودم که گفتم با دهان باز: نه / محمد مهدی خانمحمدی

بسته ام چشم امیدم را به سویت باز؟ نه
رازها در سینه دارم، جرأت ابراز نه

من به سختی ها گرفتارم تو از سختی رها
با قفس پرواز کردم، از قفس پرواز نه

بازی این روز و شب یکسان برای ما نبود
شاه در شطرنج می ماند ولی سرباز نه

برتنم چاقو هزاران یادگاری کنده است
چشم آزارم میان باغ، چشم انداز نه

دست بر پهلو گرفتم تا به دنیا آمدم
کوزه ای بودم که گفتم با دهان باز: نه

درد مادرزادی ام را هیچ کس درمان نکرد
گریه نه ، لبخند نه ، فریاد نه  ،آواز نه

 

1923 0 4.38

فیلسوفان را اشارات تو عاشق می کند / محمد مهدی خانمحمدی

با نگاه روشنت پلک سحر وا می شود

تا تبسم می کنی خورشید پیدا می شود


خط به خطِّ صفحه ی پیشانی ات اشراقی است

صبح صادق در همین تصویر معنا می شود


فیلسوفان را اشارات تو عاشق می کند

آرزومند شفایت ابن سینا می شود


مست از یاقوت سرشار کلامت می شویم

با جواهرهای نابت فقه پویا می شود


از نگاهت انبیا اعجاز را آموختند

هر که یک دم با تو بنشیند مسیحا می شود


تا غزل وصف تو باشد قابل تصدیق هست

شعرهای صادقانه بهترین ها می شود

2786 0 3.29